اميرحسناميرحسن، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

امیرحسن جان

دانشگاه-واكسن-تولد

  واییییییییی چقدر دیروز روز خوبی بود صبح زود رفتم دانشگاه مرخصی ترمی که گذشت را گرفتم و کارهاش کردم برای ترم بهمن تحقیق کردم با یکی از مدیرگروهها صحبت کردم گفت حیفه مرخصی بگیری چون ترم نیمسال دوم خیلی بیخوده ده روز قبل از عید تعطیله 20بعد ازعید هم تعطیله چشم به هم زدن تموم میشه بیا 12 واحد بیشتر نگیر بعد بیا پیش خودم من بهت میگم چه واحدی با چه استادی بگیری که باهات کنار بیان خیلی خیلی خوشحال شدم با شوشو هم صحبت کردم گفت انشالله تا اون موقع كارهاي اميرحسن هم درست شده و میتونیم بذارمیش مهد بعد از دانشگاه رفتیم واکسن شما زدیم نمیدونستم اینقدر راحته !!! اومدی خونه انگار نه انگار داشتي بازی میکردي و...
12 دی 1391

بيدار باش ساعت 12.30 شب

ديشب امير حسن ساعت 12.30 بيدار شد رفتم آشپزخونه شيرش آماده كنم ديدم پشت سرم داره مياد هوشار هوشار انگار از خداش بود كه چراغ روشن بشه رفت سر كابينت ها بازي من اينطوري شده بودم يعني اين بچه بيداره؟؟؟ ميگم مامان بريم لالا ايشي بخور دست ميزنه و ميخنده وا مامامان بريم لالا..... اومديم لالا شيشه گرفته چشماي سياهش داره دور ميچرخونه تو اين تاريكي پيش پيش پيش .... دست ميزنه پيش پيش پيش... با موهاش بازي ميكنه لالا لالا لالا.... دست ميكنه تو دهن من زبانم بكشه بيرون   بلند شده شيشه به دهن رفته سراغ اسباب بازي هاش خلاصه تا ساعت 2.30 كارمون بود اين فسقلي خواب ميكرديم   ...
10 دی 1391

مرواريدهاي پسرم

خوشكل مامان ناناز مامان عزيز مامان پنجشنبه بابائي زنگ زده كه بد جور داري نق نق ميكني نه غذا ميخوره نه ميخوابه خلاصه اگه ميتوني بيا خونه كه نميتونستم مرخصي بگيرم ظهر كه رسيدم ديدم بللللللللللله نق نق پشت نق نق به زور دوتا قاشق سوپ حلقت كردم با گريه و جيغ و بازي بعدش يه كم آروم شده بودي و داشتي بازي ميكردي و هي غلت ميزدي فهميدم خوابت مياد رفتم بخوابونمت ديدم هي گازم ميگيري فهميدم لثه هات درد ميكنه اومدم ژل دندان بزنم به لثه هات ديدم واييييييييييي زير دستم چي لمس ميكني دوتا دندون فينگيلي تا اومدم بوست كنم و تبريكت بگم ديدم خوررررررررر پفففففففف زير دستم خواب بودي اي جانننن قربونت بشم هيچ وقت اين فش فشه مامان  اينطوري خواب نرفته...
9 دی 1391

مهماني خاله نازي

ناناز مامان فندقي من چهارشنبه حسابي هوا باروني بود باد هم ميومد واي واي خيلي سرد شده بود بدشانسي روز مهماني اينطوري هوا هم بد شده بدو از يك هفته پيش وعده كرده بوديم دوستان خونه ماماني نازي بريم خلاصه بعدازظهر بابائي هم سركار بود بعد از ناهار خوردن سريع شما را خواب كردم كه تو مهماني سرحال باشي شما كه خواب رفتي من هم تند تند كارهام را انجام دادم تا ساعت 4.30 شما بيدار شدي يكي آژانس گرفتم و سر راه دنبال خاله باران هم رفتيم خاله باران هم با پرهام خوشكل و خوش زبانش همراهمون شد هوا همچنان سرد بود خداروشكر خونه خاله نازي خيليييييييييي به همه خوش گذشت شما كه حسابي مشغول بازي كردن بودي با يه عاللللللللللمه اسباب بازي ها...
6 دی 1391

يك سالگيت مبارك

    خیلی خوشحالم از اینکه تو به دنیا اومدی؛ تو دنیا فهمید که تو انگار نیمه گمشدمی خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم آورده دنیا یه دونه اون یه دونه پیش منه خدا فرشته هاشو که نمی سپره دست همه تو، نمی اومدی پیشم من عاشق کی می شدم به خاطر اومدنت یه دنیا ممنون توام خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم    دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم . سلام عزيز مامان مبارككككككككككككك باشه عزيزم يكسالگيت انشالله عزيز مامان 120 ساله بشي انشالله تو دوران زندگيت مرد بزرگي براي خودت و جامعه ات باشي عسل مامان قربون مهربونيت بشم فرشته مامان امسال براي يك...
2 دی 1391
1